نویسنده : حدیث
برخی از مسیرها ما را به عرش می برد و برخی به فرش....چه باریک است مرز بین کفر و ایمان.....
ساعت 12 ظهر بود .... جلوی مسجد محله جمع شده بودیم .... امروز قرار بود کاروانی رو حاضر کنند برای اعزام به جبهه .... یکی اسپند دود میکرد .... یکی قرآن گرفته بود ... یکی تسبیح در دست داشت و ذکر می گفت .... یکی در حال جنب و جوش بود برای سر و سامان دادن به کارها .....
اتوبوس آمد ..... حاج آقا ، بچه ها رو یکی یکی به اسم صدا میکرد ..... چشمان مادران پر از اشک شوق بود برای اینه توانسه بودند ، دل روح الله را شاد کنند .... فقط دعا می کردند ..... اتوبوس حاضر شد برای حرکت .... نوای " کربلا منتظر ماست ، بیا تا برویم " در حال پخش از بلندگوی مسجد بود ... پرچمهای یا ثارالله و یا زهرا در دستان نیروها با شوق و ذوق خاصی از پنجره دیده می شد ....
اتوبوس حرکت کرد .... همه جا خلوت شد .... مادری دنبال فرزندش می گشت ... از هر کسی می پرسید ، خبری نبود ....
فردای آنروز در پشت خط مقدم ..... فرمانده بود و یک نوجوان .... نوجوانی که به عشق روح الله آمده بود .... شناسنامه اش را دستکاری کرده بود .... تا بتواند از جانش بگذرد ....به همین سادگی ( توضیح اضافی از قشنگی کار اون عاشقها کم می کنه ) .....
بیست سال بعد :
و اما اینروزها کم نیستند افرادی که شناسنامه شان را دستکاری میکنند ..... شناسنامه ای که سند هویت شان است ..... شناسنامه تاریخ و فرهنگ شان .... شناسنامه غیرتشان .... شناسنامه را دستکاری می کنند تا از هویتشان فرار کنند ....
برخی سیاسیون ، یکی از این دسته هستند ..... آنها را چه شده است .... اینقدر ارزان ..... حتی به قیمت از دست دادن آبرو ..... شناسنامه شان را که شاید هم پر افتخار بوده ، دست کاری می کنند برای .....
این کجا و آن کجا ....